نی نی خاله سارا
وای خدا ! من سر کلاس بودم که مامان نرگسی زنگ زدن و بهم گفتن که نی نی خاله سارا دنیا اومده! دیگه طاقت نداشتم بعد از کلاس سریع رفتم بیمارستان و نی نی شون دیدم .... وای بعد از اینکه نی نی اونها رو دیدم کلی بیشتر دلم می خواست که زودتر تو رو ببینم .... با بابا محمد رفتیم بیمارستان اما چون نی نی خاله سارا رو هنوز نیاورده بودن تویه اتاق بابا محمد نی نی اونها رو ندید و من هم به بابایی گفتم " اگه نی نی شون و دیدی یه موقع از خدا نخوای که نی نی ما زودتر بیاد ها! دعات می گیره یه دفعه " آخه هنوز سه هفته مونده بود تا زمانی که دکتر تاریخ داده بود .... و خلاصه کلی دخمل گلشون و دوس داشتیم و جای شما ذوقش می کردیم ان شاالله مامان ...